درباره شان زیاد نوشته و خوانده ایم. خدمتگزارانی که عاقبت همه مان از زیر دستشان می گذریم و آخرین ملاقات را قبل از وداع کامل با دنیا، با آنها خواهیم داشت. برای خیلی هایمان تصور این که یک ساعت جای این افراد باشیم هم سخت است چه برسد به این که هر روز که از خواب بیدار می شویم، خودمان را مهیای کاری کنیم که سروکارش با اموات است.
کار غسال ها سخت است؛ اگر زن باشی و روحیه ات لطیف باشد سخت تر. اگر برای مردها دیدن بعضی صحنه ها قابل تحمل است، لطافت زن ها آن ها را برنمی تابد. همین است که کار را برای زنانی که این شغل را انتخاب کرده اند و اتفاقاً یکی از حساسترین شغل های عالم را هم دارند، تا حد زیادی مشکل می کند.
غسال خانه بهشت زهرای تهران، چند ده غسال ثابت دارد که نیمی از آنها زن هستند. این غسال های زن در گروه های سنی متفاوتی هستند. در بینشان 20 ساله هم دیده می شود و کهنه کارترها میانسالی را می گذرانند. یکی از این غسال های جوان، دانشجوی 24 ساله ای است که نزدیک به یک ماه است در غسال خانه مشغول شده. «پرستو» متاهل است و یک دختر یک سال و نیمه دارد. ترم آخر کارشناسی علوم قضایی را می گذراند و انتخاب این شغل را یکی از بزرگترین اتفاق های زندگی اش می داند. آن طور که می گوید با توجه به مدرکش به راحتی می تواند در مشاغل بهتر و به قول معروف باکلاس تری مشغول شود، اما هیچ کدام حال و هوای محل کار جدیدش را ندارند...
گفتوگوی با این دانشجوی غسال را که خودش را برای کنکور کارشناسی ارشد آماده می کند، در ادامه می خوانید.
هیچ سوالی به عنوان سوال اول مهمتر از این نیست که دلیل انتخابتان برای رفتن به سمت شغل غسالی چه بوده است؟ از انتخاب این کار و مشغول شدن به آن و سر و کار داشتن با میت ها وحشت نداشتید؟
پرستو: این سوال را خیلی ها از من می پرسند و من پاسخ همه شان را یک جور آغاز می کنم: من کارشناسی علوم قضایی خوانده ام و شاید به خاطر مدرکم بتوانم در جاهای بهتری کار کنم و درآمد خوبی هم داشته باشم، اما با تمام اینها، اینجا را برای کار انتخاب کرده ام.
پیش از اینجا در آسایشگاه سالمندان کار میکردم. اگر قبلاً در آسایشگاه سالمندان کار نکرده بودم شاید تحمل اینجا سختتر میشد. آسایشگاهی که من در آن کار میکردم آسایشگاه معمولی نبود که بگوییم کسانی که مقداری مسن میشوند بخواهند بیایند آنجا. نه! یک بخشی داشت به نام درمان. در اتاق درمان کسانی حضور داشتند که تقریباً فقط یک مرحله از کسانی که میآورند اینجا جلوتر هستند. کسانی که در کما هستند یا افرادی که بیمارستانها قبولشان نمیکنند. حالشان وخیم است؛ آن قدر که گاهی تا آرنجت فرو میرود در زخم بسترشان و دچار تورمهای خاصی هستند. بوهای تعفنی از زخمهایشان بلند میشود؛ شرایطی که دارند را دیده بودم و ترسی از اینکه اینجا کار کنم نداشتم. اکثر مردههایی که اینجا میآورند چهرههاشان برایم آشناست.
اما کار در این جا حال و هوای خاصی دارد. چیزی است که تا اینجا نباشید نمی توانید بفهمید.
از چه زمانی برای کار در اینجا اقدام کردید؟ چه قدر مراحل پذیرش طول کشید؟
پرستو: یک سال و خردهای پیش اینجا ثبت نام کردم. خیلیها اینجا ثبت نام میکنند، اما هر کسی نمیتواند وارد شود. فقط فرم پر میکنند و میروند. شرایط خاصی برای پذیرش وجود دارد. هم اینکه متقاضیان باید بنیه قوی داشته باشند، هم از نظر روحی باید دارای شرایط خاصی باشند. از نظر مسائل شرعی و اطلاعات دینی نیز باید تسلط نسبی داشته باشند و دیدگاهی که دارند باید کمی خاص باشد.
اینجا هستند کسانی که یک سال است کار میکنند، اما هنوز است و هر از گاهی گزینش میشوند. هر از گاهی آزمون احکام برگزار میشود و خیلی توجه به این مسائل صورت میگیرد. آموزشهایی که اینجا داده میشود هم نشان از این توجه دارد. هر روز صبح که اینجا میآییم آموزش قرآن داریم. آموزههای معنوی داریم، مسائل شرعی برایمان باز میشود و اشکالاتمان در همه زمینهها مرتفع میشود.
برایم از روزهای اولی که به اینجا آمدید بگویید. حستان چه بود؟ در این چند روز چه تغییراتی کردهاید؟
پرستو: من قبل از اینکه اینجا شاغل شوم هر وقت دلم میگرفت میآمدم اینجا و از پشت شیشه به کار غسال ها و شستشوی اموات نگاه میکردم. دفعه اولی که آمدم از نظر روحی افسرده شدم. آن موقع در خانه سالمندان کار میکردم به همین دلیل از دیدن صحنهها وحشت نمیکردم، اما غصهدار میشدم. هم آن موقع و هم الان چیزی که بیشتر از همه مرا اذیت میکند دیدن مادر میت است. آن مادری که پشت شیشه ایستاده و میبیند که بچهاش را در مقابل چشمهایش میشویند خیلی سختی میکشد.
شاید بشود گفت دیدن بعضی صحنهها عادی شده، اما هر روز موردی پیش میآید که میتواند تکاندهنده باشد.
کار کردن در آسایشگاه را با کار در اینجا مقایسه کردید؛ اصلاً این دو قابل مقایسه هستند؟ کدام سختتر است؟
پرستو: نمی شود مقایسه ای از نظر سختی انجام داد، اما فکر می کنم روزهایی که در خانه سالمندان کار می کردم، روزهای سخت تری نسبت به اینجا بود. چیزی که در آسایشگاه سالمندان مرا اذیت میکرد این بود که این سالمندها از خانوادههای فوقالعاده مرفه بودند. حدوداً هفت هشت میلیون ماهانه هزینه میکردند و فکر میکردند چون این مبلغ را برای پدر و مادر هزینه میکنند بهترین فرزندان دنیا هستند، اما آن پدر و مادر بیشتر به محبت اینها احتیاج داشتند تا به پول و مراقبت.
خیلیهایشان ما را بغل میکردند و به یاد بچههایشان روی شانه مان گریه میکردند؛ برایم ناراحتکننده بود که وقتی همین پدر و مادر پیر وقتی میمیرند تازه عزیز میشوند.
برگردیم به زمان انتخاب شغل؛ خانواده تان با این که به این کار وارد شوید مشکلی نداشتند؟
پرستو: خانواده من بسیار مذهبی هستند و حتی از اقوام که فوت میکند، سعی میکنند خودشان او را بشویند و با این مسئله مشکل خاصی ندارند. شغل مرا هم به رسمیت میشناسند و از آن ناراحت نیستند.